توضیحات
خاطرات قدم خیر محمدی کنعان همسر سردارشهید حاج ستار ابراهیمی
سرظهر بود و داشتم از پله های بلند و زیادی که از ایوان شروع می شد و به حیاط ختم می شد پایین می آمدم که یکدفعه پسر جوانی روبه رویم ظاهر شد . جا خوردم . زبانم بند آمد برای چندلحظه کوتاه ناگهان به هم گره خورد پسر سرش را پایین انداخت و سلام داد ….
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.